نقشه ی ذهن چیست؟
نقشه ذهن آخرین ابزار سازمان دهی شده برای فکر کردن و یادگیری است و خیلی هم ساده است !
نقشه ذهن ساده ترین راهی است که با آن می توانید اطلاعات را وارد مغزتان کنید و هر موقع خواستید از مغزتان خارج کنید. این وسیله یک ابزار مؤثر و سازنده برای یادگیری است که می توان از نظر نوشتاری به فکر های شما سر و سامان دهد.
همه نقشه های ذهنی نقاط مشترکی دارند. در همه آن ها از رنگ استفاده شده است. همه آن ها یک ساختار طبیعی دارند که در آن از مرکز تصویر شاخه هایی منشعب می شود. در همه آنها از خطوط، سمبل ها ، کلمات و تصاویری استفاده شده که بر اساس قوانین ساده و اصلی طبیعت رسم شده اند. قوانینی که با مغز ما هماهنگی دارند. با یک نقشه ذهن، فهرستی از اطلاعات سخت و پیچیده به یک شکل هندسی رنگی، منظم و قابل حفظ کردن تبدیل می شود. این شکل هندسی در همان جهتی که مسیر طبیعی عملکرد مغز ماست عمل خواهد کرد.
چگونه خلاق شویم
1. به اجسام خیره شوید
مثل بچه ها به اجسام خیره شوید. زمانی که بچه ها خیره می شودن، چشمشان جزئیات بسیاری را جذب می کند که برای استفاده بعدی، در تخیلات سازنده و خلاقشان ذخیره می شود.
2. به داستان ها گوش دهید
مثل بچه ها، داستانها و قصه گو هایی را پیدا کنید و شش دانگ حواستان را به آن ها بدهید. چنانچه همانند بچه ها با چشم و گوشی باز، گوش دهید، دنیای فانتزی خود را برای کاربردی بیشتر ، سرشار از ذخایر می کنید.
3. داستان بسازید
با فرمانرویی کاملا آزاد دادن به تخیل خلاقتان، شما می توانید داستان های جن و پری را – درست مثل همان کاری که بچه ها انجام می دهند- بسازید.
4. با غذایتان بازی کنید
ما پیوسته به بچه ها می گوییم که با غذایشان بازی نکنند. چرا آنها با غذایشان بازی می کنند؟ زیرا یک سرگرمی چند حسی بسیار عالی است! زمانی که ما به بچه ها می گوییم به غذایت بازی نکن، یعنی ما واقعا می گوییم: از آن لذت نبر! آشپز نباش!
غذا پختن یکی از محبوب ترین و سریع ترین سرگرمی های در حال گسترش است. خوشبختانه بیشتر بچه ها از یکدیگر تقلید می کنند. شم هم از آنها پیروی کنید!
5. با بچه ها بازی کنید
به جای اینکه به بچه ها، بازی بزرگسالان را بدهید، در بازی بعدی با بچه ها ( به علاوه آن باید سریع و بیشتر اوقات باشد!) بگذارید که آنها رهبری کامل بازی را به دست گیرند. شما متوجه خواهید شد که ذهن خلاق تان به طور نامحدودی همانند بدنتان به کار گرفته می شود!
6. یاد بگیرید کار های جدید انجام بدهید
زندگی بچه ها به طور خلاقی مالامال از یادگیری و آزمایشات مداوم، لحظه به لحظه و روز به روز است. این نگرش را در خودتان احیا کنید و توسعه بخشید، تمام جنبه های آن خلاق تر و پربارتر خواهد شد.
7. به خودتان اجازه دهید تا ساده رفتار کنید
یکی از بزرگترین لذت ها برای بچه ها رفتار های خاص کودکانه مثل بستنی قیفی با سه طعم روی آن، یا به طور ویژه یک قرص نان گرم و خشک و تازه از تنور بیرون آمده است. زمانی که بچه خوبی بودید، به خودتان با این روش کودکانه فوق العاده لذت بخش و شادی آور پاداش دهید.
8. از ابزار بچگانه استفاده کنید
ابزاری که بچه ها برای بالا رفتن از کوه های بسیار بزرگ با آگاهی استفاده می کنند با چه قلابی صورت می گیرد؟ سؤالات! بچه ها همیشه می پرسند. چرا! چه کسی؟ کجا؟ چه چیزی؟چه وقتی؟ و اما پاسخ ها، مغز کوچک روبه رشدشان به طور غریزی می داند، که ارتباط و به هم پیوستگی هایی را پدید می آورد که نقشه های بزرگ می سازد و آن ها در زمان بررسی زندگی ، به آن نیاز دارند. سؤالات بسیار و با همان اصرار و پافشاری همانند بچه ها بپرسید.
9. حداقل پنج بار بپرسید : چرا؟ چگونه؟
همانند یک تمرین گسترش ذهنی خلاق، عادت کنید پنج بار بپرسید چرا؟ و چطور؟ بعد از اولین سؤال، یک پاسخ وجود خواهد داشت. با ارجاع به پاسخ، مجددا سؤال را بپرسید.
این بانک اطلاعات، تصورات تان را تحریک خواهد کرد تا توسعه پیدا کند و عمیق تر تحقیق کند. این روش را پنج بار تکرار کنید. معملا در می یابید که به سر حد آگاهی معمول رسیده اید و در عرصه افکار خیالی و خلاق و حل مسائل مورد نیاز پیشرفت می کنید.
10.شما در اصل بچه هستید!
به این امر واقف باشید که آنچه مردم می گویند (یا حتی ممکن است خود شما فکر کرده باشید) اهمیتی ندارد، شما در اصل بچه هستید و همیشه بوده اید:
چه کسانی بهترین فراگیری کره زمین هستند؟ بچه ها!
چه کسانی بهترین پرسشگر ها روی زمین هستند؟ بچه ها !
چه کسانی مقاوم ترین انسان ها روی زمین هستند؟ بچه ها!
چه کسانی به همه چیز علاقه مند هستند؟ بچه ها!
چه کسانی فعال ترین افراد هستند؟ بچه ها!
پر نشاط ترین افراد چه کسانی هستند؟ بچه ها!
چه کسانی بیشترین لذت را از ساده ترین اجسام می برند؟ بچه ها!
چه کسانی اجسام را به جدیدترین روش می بینند؟ بچه ها!
چه کسانی شگفت انگیز ترین و خلاق ترین ارتباط را می سازد؟ بچه ها!
چه کسانی از هر موقعیتی از مغزش استفاده می کند؟ بچه ها!
چه افرادی خلاق ترین افراد روی زمین هستند؟ بچه ها!
و شما هم اینک یکی از آنها می باشید!!!
متواضع باشیم
مرد? در کارخانه توز?ع گوشت کار م?کرد…
?ک روز که به تنهایی برا? سرکش? به سردخانه رفته بود در سردخانه بسته شد و او در داخل سردخانه گ?ر افتاد!!!
آخر وقت کار? بود …
باا?نکه او شروع به ج?غ و داد کرد تا بلکه کس? صدا?ش رابشنود و نجاتش بدهد ول? ه?چ کس متوجه گ?ر افتادنش درسردخانه نشد ‘
بعد از 5 ساعت، مرد در حال مرگ بود که نگهبان کارخانه در سردخانه را باز کرده و مرد را نجات داد …
او از نگهبان پرس?د!!! …
که چطورشد که به سردخانه سر زد،!!!
نگهبان جواب داد :
«من 35 سال است در ا?ن کارخانه کارم?کنم و هر روز هزاران کارگر به کارخانه م?آ?ند وم?روند،
ول? تو ?ک? از معدود کارگرها?? هست? که موقع ورود با من س?م و احوالپرس? م?کن? و موقع خروج از من خداحافظی م?کن? و بعد خارج م?شو?…
خ?ل? از کارگرها با من طور? رفتار م?کنند که انگار ن?ستم…
امروز هم مانند روزهای قبل به من س?م کرد? ول? خداحافظ? کردن تو رانشن?دم…
برا? هم?ن تصم?م گرفتم برا? ?افتن تو به کارخانه سری بزنم …
من منتظر احوالپرس? هر روزه تو هستم به خاطرا?نکه از نظر تو ، من هم کس? هستم و وجود دارم
دروغ گفتن هنر است !
داستانى شیوا به گونه طنزى زیبا ودلپسندبرگرفته از دموقراضه نوشته سید مهدى شجاعى
دروغ گفتن هنر است. هنر? که از عهده? هر کس? ساخته ن?ست. و مهمتر?ن اصل در ا?ن هنر، داشتن
جسارت است. دروغ? که با شهامت و قاطع?ت و اعتماد به نفس گفته م?شود، از هر راست?، قابل
قبولتر و باورپذ?رتر است. امتحان کن?د !
پادشاه? به نام ممول در کشور? خ?ال? به نام غربستان پادشاه? م?کرد.
او مرد و وص?ت کرده بود مردم با انتخابات? هر دوسال ?کبار ?ک? از 25 پسرش را برا? پادشاه?
انتخاب کنند. مردم هر دوسال ?کبار ?ک? از فرزندان اورا انتخاب و فرد برگز?ده به ش?وه ا? حکومت کرد.
اما در دور اخر پسر? که عقب مانده بود و مشک?ت ظاهر? داشت به نام دموقراضه به سلطنت رس?د. اما او طور د?گر? عمل کرد. افراد? مانند خود را به پست و مقام رساند ول? د?الوگ ها?? که با هم?ن افراد داشت برگ برنده ا?ن
داستان است :
مردم همه گوسفندند و ما چوپان :
حواستان باشد! بزرگتر?ن اشتباه در حکومت، بها دادن به مردم، ?ا ارزش قائل شدن برا? مردم است.
شما مطمئن باش?د که اگر برا? مردم، ارزش? ب?ش از گوسفند قائل شو?د، نم?توان?د بر آنها حکومت
کن?د.بها? مردم را شما مع?ن م?کن?د، نه خودشان. اگر شما بر مردم ق?مت نگذار?د، آنها ق?مت? بر خودشان
م?گذارند که ه?چجور نم?توان?د بخر?د. و تازه ا?ن گوسفند که من گفتم با?تر?ن ق?مت است : ق?مت
آدمها? اند?شمند چاق و چله. ق?مت بق?ه? مردم، حداکثر در حد پشگل گوسفند است و نه ب?شتر.
طور? برنامهر?ز? کن?د که مردم از صبح تا شب بدوند و آخر شب هم نرسند. مردم اگر ما?حتاج خود را
آسان به دست ب?اورند، اگر وقت اضافه داشته باشند، عص?ان م?کنند، بداخ?ق? م?کنند و به فکر
اعتراض و انق?ب و ا?ن حرفها م?افتند. ?ک تشک??ت? را تأس?س کن?د که کارش چرخاندن مردم باشد، ?ا چرخاندن لقمه دور سر مردم. کارشچ?دن موانع مختلف، پ?ش پا? مردم باشد. فرض کن?د که آب در?ا فاصلهاش با مردم به اندازه دراز
کردن ?ک دست است. جا? در?ا را نم?توان عوض کرد، اما راه مردم را که م?شود دور کرد. هزار جور
قانون م?شود وضع کرد که مردم دور کره? زم?ن بچرخند و دست آخر به همان نقطها? برسند که قب?ً
بودهاند. و از شما به خاطر رس?دن به همان نقطه، تشکر هم بکنند. مردم را به دو دسته تقس?م کن?د و به ?ک دسته حقوق و مواجب بده?د که مراقب آن دسته? د?گرباشند. دسته اول، به طمع مواجب ?ا از ترس قطع شدن مواجب، مر?د شما م?شوند و دسته? دوم، ازترس دسته? اول، مط?ع و مِنقاد شما. به ا?ن ترت?ب، مملکت، خود به خود اداره م?شود، ب?آنکه شمازحمت? بکش?د ?ا دغدغها? داشته باش?د
مردم به دو دسته? خ?ل? نامساو? تقس?م م?شوند : عوام و خواص. نسبت ا?ن دو با هم، نسبت 99 به
1است. ?عن? از هر 100 نفر، 99 نفر عواماند – ع?ن خودمان – و ?ک نفر خواص است. و ه?چ آدم
عاقل?، 99 را نم?گذارد، ?ک را بردارد. پس خواص را در شمار ه?چ?ک از اعضا? بدن خود به حساب
ن?اور?د و در صورت لزوم، فقط به جلب رضا?ت عوام فکر کن?د. چرا که :
او?ً : جلب رضا?ت عوام، بس?ار آسانتر از خواص است. ثان?اً : رضا?ت عوام را فلها? م?شود جلب کرد ول? خواص را ?ک? ?ک?؛ آن هم اگر بشود. ثالثاً : عقل عوام به چشمشان است ول? عقل خواص، هر کدام، ?ک جا?شان است که با زحمت همنم?توان جا?ش را پ?دا کرد. و از همه مهمتر، در انتخابات و رأ?گ?ر?، رأ? خواص و عوام ?کاندازه است. رأ? آدم خاص که ب?شتر?ا بزرگتر از آدم عوام ن?ست. پس آدم با?د مغز خر خورده باشد که خواص را با همه? مشک?تشان
جد? بگ?رد.
خ?صه ا?ن که : ا?ن عواماند که سرنوشت و تقد?ر خواص را رقم م?زنند. پس خود خواص را نبا?د
جد? گرفت، ول? خطر خواص را چرا. خ?ل? با?د مراقب بود. ا?ن خواص، موجودات پل?د و ناشناختها?
هستند که اگر ازشان غافل شو?د، کار دستتان م?دهند. عوام، هزارتا?ش کم است و خواص ?کدانهاش ز?اد. اگر توانست?د سرشان را ز?ر آب بکن?د، بکن?د وگرنه?اقل مراقب باش?د که ?ک?شان دوتا نشود. هر کار? را که از انجامش عاجز?د، با صدا? بلند اع?م کن?د که م?توان?د. هر چقدر کار، بزرگتر باشد وشما در انجام آن ناتوانتر، با?د توانستنتان را قاطعتر و محکمتر و بلندتر اع?م کن?د تا مردم بهتوانمند? شما ا?مان ب?او رند. انجام شدن ?ا نشدن آن کار مهم ن?ست؛ همان رعد و برق اول?ه برا? مردممهم است. بعد از آن برا? انجام نشدنش هزار دل?ل م?شود جفت و جور کرد.
برا? هر نقص و کاست? و کمبودتان، معجون? از دل?ل و حکمت و فلسفه درست کن?د و به مردم
بخوران?د. مردم، استعداد غر?ب? دارند برا? خر شدن. اگر نان ندار?د که شکم مردم را س?ر کن?د، برا?شان
در فض?لت گرسنگ?، داد سخن ده?د. اگر از عهده? تأم?ن امن?ت مردم برن?امد?د، به آنها تفه?م کن?د که
هزار و ?ک محصول و ثمره است که فقط از وجود ناامن? به دست م?آ?د. ?ک? از آنها، تقو?ت توان
مقاومت است. ?ک? از آنها ظهور استعدادها? نهفته است و… برا? ا?ن که مردم، کمتر در امور مملکت دخالت کنند و وقت شما را بگ?رند، سع? کن?د که آنها را بهخواب?دن ب?شتر ترغ?ب کن?د. نغزتر?ن ک?م در ا?ن مورد را هم باز از خود من شن?دها?د : هر که ب?شترم?خوابد، توان ب?شتر? ذخ?ره م?کند.
ا?ن اصل را ه?چوقت فراموش نکن?د : بزرگتر?ن دشمن ما علم و دانش است. و تنها راه مبارزه با ا?ندشمن، تحق?ر کردن آن است. تا م?توان?د از افراد ب?سواد، تجل?ل کن?د. آنها را در صدر بنشان?د. مناصب
مهم و بزرگ را به آنها بسپار?د. و به همگان نشان ده?د که؛ علم و دانش، جز بدبخت? و دردسر و
ب?کار? و گوشهگ?ر?، خاص?ت د?گر? ندارد. اما حواستان باشد که چن?ن اتفاق? ?کشبه نم?افتد. تغ??ر
د?دگاه مردم? که ?کعمر علم و دانش را اسباب افتخار و عزت م?دانستهاند، کار آسان? ن?ست. در
عمل ! با?د در عمل، کار? کن?د که مردم، مطمئن شوند که نت?جه? آموختن علم و دانش، فقر و خفت و
ب?کار? است و نت?جه? ب?سواد?، ثروت و عزت و افتخار و قدرتمردم در صورت? به شما احترام م?گذارند ?ا از شما فرمان م?برند که محتاجتان باشند. ا?ن اخ?ق وروح?ه عموم مردم در همه جا? دن?است. تا وقت? برا? شما حرمت و عزت قائل م?شوند که گرسنهباشند و نانشان دست شما باشد. حکومت اگر مردم را گرسنه و دستبهدهن نگه ندارد، ?ا پاچهاش رام?گ?رند ?ا تحو?لش نم?گ?رند.
ا?ن اصل بس?ار مهم را ه?چگاه فراموش نکن?د که مردم، مشخصاً همه? مردم، دزد و دروغگو وپشتهماندازند، مگر آن که خ?فش ثابت شود. در حال? که انسانها? ابله، تصورشان غ?ر از ا?ن است و
فکر م?کنند که اصل بر برائت است، مگر آن که خ?فش ثابت شود. ا?ن جمله را هم?شه سرلوحه? همه? بوقها و شعارها و سخنران?ها?تان قرار ده?د که :
«وقت کم است و ما تا م?توان?م با?د خدمت کن?م. و خودتان هر لحظه به خاطر داشته باشد که : «فقط دو سال
فرصت دار?م تا بارمان را برا? همه? عمر ببند?م ».
دروغ گفتن هنر است. هنر? که از عهده? هر کس? ساخته ن?ست. و مهمتر?ن اصل در ا?ن هنر، داشتن
جسارت است. دروغ? که با شهامت و قاطع?ت و اعتماد به نفس گفته م?شود، از هر راست?، قابل
قبولتر و باورپذ?رتر است. امتحان کن?د !
برگرفته از: روزبهی
تمرینات ساده براى افزایش حافظه
یکی از بزرگترین ترسهای انسان هنگام افزایش سن، ترس از ابتلا به بیماری الزایمر است که در عصر حاضر، گسترش رو به رشد داشته است. این بیماری رایجترین شکل زوال عقل است.
آلزایمر یک بیماری عصبی است که پیشرونده و برگشت ناپذیر است. این بیماری باعث تغییر رفتار، شخصیت، پاکسازی و مختل سازی حافظه و تفکر در فرد بیمار میشود.
پزشکان شانس ابتلا به بیماری آلزایمر را تا حدی ژنتیکی میدانند، اما پژوهشهای حاضرتاثیر شیوه زندگی و عواملی چون رژیم غذایی و ورزش را در این بیماری بسیار مهم میدانند.
به عبارت دیگر، شما میتوانید با اصلاح روش زندگی چون؛ تغذیه، فعالیت فکری و انجام ورزشهای سبک به جنگ این بیماری بروید. در اینجا چند ترفند جالب وجود دارد که در این راه به شما کمک شایانی خواهد کرد. با انجام آنها، نتیجه مطلوب را احساس خواهید کرد.
ترفند اول؛
نوشتن وخواندن؛ بسیار بخوانید و بنویسید. بلند بخوانید، با تغییر صدا و به جای شخصیتهای کتاب یا نویسنده بخوانید. خاطرات روزانه و… را بنویسید. از مطالبی که دوست دارید نت بردارید. مطلب را با دقت به کلمات و با احساسهای متفاوت بخوانید. هر چیزی را که دوست دارید و میخواهید؛ بخوانید و بنویسید. نوشتن و خواندن یکی از بهترین فعالیتهای تقویت و افزایش حافظه است.
ترفند دوم؛
با هر دستی که عادت به مسواک زدن دارید، از امشب با آن یکی دست مسواک بزنید. مثلا اگر با دست راست مسواک میزنید، از امشب مسواک را با دست چپ گرفته و مسواک بزنید.
ترفند سوم؛
یک تصویر یا یک عکس خانوادگی و حتی یک وسیله الکترونیکی را به دقت نگاه کرده بعد با چشمهای بسته شروع به توصیف آن کنید
ترفند چهارم؛
اگر همیشه عادت به یک دوش گرفتن ساده دارید، از این پس یک حمام درست و حسابی و سنتی را تجربه کنید.
ترفند پنجم؛
اگر هر روز با ماشین سرِ کار میروید، گاهی این عادت را تغییر دهید. کمی از مسیر را پیاده و بقیه را با اتوبوس به محل کار خود بروید.
ترفند ششم؛
به روی میز کار خود نگاهی بیندازید، حالا جای همه چیز را عوض کنید. مثلا جامدادی را به جای تراش رومیزی بگذارید. همچنین میتوان این کار را با تغییر جای وسایل آشپزخانه انجام داد.
ترفند هفتم؛
اگر سوار آسانسور میشوید، چشم ها را ببندید و سعی کنید دکمه طبقه مد نظر خود را فشار دهید. البته قبل از فشار دادن چشم هایتان را باز کنید تا اشتباها به طبقه دیگری نروید.
ترفند هشتم؛
در زمان استراحت، زنگ تفریح کار یا کلاس، به جای نشستن و خوراکی خوردن، از جای خود بلند شوید کمی قدم بزنید و هوای تازه استنشاق کنید.
ترفند نهم؛
اگر روی میزکار یا طاقچه و دکور منزلتان عکس یا ساعت رومیزی دارید، آنها را وارونه بگذارید.
ترفند دهم؛
سعی کنید به جای نگاه کردن به غذا، از بو یا مزه آن پی ببرید که درون بشقابتان چه غذایی وجود دارد. با چیزهای دیگر هم میتوانید همین کار را بکنید، همین حدس زدن یکی از تمرینهای خوب برای تقویت حافظه است.
ترفند یازدهم؛
سرگرمی تازهای برای خود انتخاب کنید. عادات سرگرمی روزمره خود را با انتخابهای جالب هر چند متفاوت و گذرا تغییر دهید.
ترفند دوازدهم؛
با حضور فعال، با دقت گوش کرده و نگاه کنید. به عبارتی در لحظه حضورآگاهانه داشته باشید. هنگامی که تلویزیون تماشا میکنید، واقعا با تمام حضور تماشا کنید. هنگامی که با دوستی صحبت میکنید، واقعا و با وجود به او گوش دهید.
هنگامی که به خبری گوش میدهید، دقیقا بشنوید که چه میگوید و… در این گونه دیدن و شنیدن حتما برای شما “سوال” پیش خواهد آمد، در غیر این صورت ذهن شما در جای دیگری سیر کرده است.
ترفند سیزدهم:
باغبانی هم به شما در تمرکز و تقویت حافظه کمک بسیار می کند. برای این کار از یک یا دو گلدان هم شروع کنید خوب است. شما می توانید به مرور زمان، سبزیجات مورد نیاز تان را پرورش دهید.
ترفند چهاردهم؛
بازی با کلمات، حل جدول، حل معما، طرح چیستان، شبیه سازی و… به طور کل بازی به صورت جمعی بسیار شادی بخش و ذهن را به فعالیت وادار میکند.
ترفند پانزدهم؛
برای شانه زدن نیز همان تمرینی را که برای مسواک زدن گفتیم انجام دهید. یعنی با هر دستی که عادت به شانه زدن داشتید، تغییر دهید.
ترفند شانزدهم ؛
حفظ کردن، شعر، داستان، متن فیلم، لغات، یک ترانه، فرمول، گوش دادن به موسیقی موسیقدانان بزرگ، یادگیری یک ترفند و… همه کمک شایانی به تقویت و فعالیت ذهن و حافظه شما میکند.
ترفند هفدهم؛
گاهی اوقات در منزل با چشمان بسته کار کنید. مثلا،سعی کنید جای اشیاء را با چشم بسته پیدا کنید، مواد اولیه غذا را با چشم بسته شسته، پوست کنده و خرد کنید…با چشم بسته وسایل را به سر جای اول برگردانید….
ترفند هجدهم؛
چشمها را ببندید. از توی کیف و جیب خود دسته کلید را بردارید. حالا بدون این که چشمهای خود را باز کنید، سعی کنید کلید را داخل قفل قرار داده و در را باز کنید.
ترفند نوزدهم ؛
هر آنچه که باعث شادی شما هر کار و فعالیتی که منجر به شادی درونی شما میشود، انجام دهید. البته اگر جمعی باشد، بهتر است. احساس شادی برای کارایی بدن بخصوص ذهن بسیار مفید است.
ترفند آخر؛
تکرار، تکرار و تکرار است. شماره تلفن، شعر، داستان، نام فرد و… تنها با تکرار است که در حافظه خواهد ماند. بنابراین؛ هر چیزی را که می خواهید وارد حافظه کنید، مدام تکرار کنید. انتخاب کلمات برای تکرار بسیار مهم هستند. کلمات شما باید جذاب، زیبا و از نظر شما خوشایند باشند
از ماست که بر ماست !
این دود سیه فام که از بام وطن خاست
ازماست کهبرماست
وین شعله سوزان که برآمد ز چپ وراست
ازماست کهبرماست
جان گر به لب ما رسد، از غیر ننالیم
با کس نسگالیم
از خویش بنالیم که جان سخن اینجاست
ازماست کهبرماست
یکتن چو موافق شد یک دشت سپاهاست
با تاج وکلاهست
ملکی چو نفاق آورد او یکه و تنها
ازماست کهبرماست
ماکهنه چناریم که از باد ننالیم
بر خاک ببالیم
لیکن چه کنیم، آتش ما در شکم ماست
ازماست کهبرماست
اسلام گر امروز چنین زار و ضعیف است
زین قوم شریفست
نه جرم ز عیسی نه تعدی زکلیساست
ازماست کهبرماست
ده سال به یک مدرسه گفتیم و شنفتیم
تا روز نخفتیم
وامروز بدیدیم که آن جمله معماست
ازماست کهبرماست
گوییم که بیدار شدیم! این چه خیالست؟
بیداری ما چیست؟
بیداری طفلی است که محتاج بهلالاست
ازماست کهبرماست
از شیمی و جغرافی و تاربخ، نفوریم
از فلسفه دوریم
وز قال وان قلت، بهر مدرسه غوغاست
زماست کهبرماست
گویند بهار از دل و جان عاشق غربیست
یاکافر حربی است
ما بحث نرانیم در آن نکته که پیداست
ازماست که برماست
محمد تقى بهار ” ملک الشعرا”
برخیزید و بدرخشید !
ساعات اولیه روز تبدیل به یکی از دوستان شما شده است. چه بخواهید، چه نخواهید، استفاده کردن از ساعات نخستین بامدادى ، درست قبل از کار، شاید کلید زندگی و کار موفق باشد. درست است؛ سحرخیزی ویژگی مشترک مدیران، کارمندان و افراد با نفوذ دیگر شده است.
مارگارت تاچر هر روز صبح ساعت 5 بیدار میشد، آرتور کاستلر ساعت 4، رابرت ایگر (مدیرعامل دیزنی) ساعت 4:میدونم به چی فکر میکنید_ شب ها بهتر کار میکنید…
به عقیده مجله اینک؛ افراد سحرخیز حرفه ای تر و پر حاصل ترند. به اضافه، زندگی هدف داری نیز دارند و همین امر باعث داشتن انگیزه و شور و اشتیاق برای شروع کارشان نیز میشود.
ما پنج کاری که افراد موفق قبل از ساعت 8 صبح انجام میدهند را در اینجا برای شما جمع آوری کردیم که از قرار زیر است :
قبلا هم گفتم، باز هم میگوییم . اغلب افرادی که هر روز تمرین میکنند، صبح ها تمرین میکنند. حالا میخواهد یوگای صبح باشد یا باشگاه بدنسازی. ورزش کردن قبل از کار، انرژی بیشتری به شما میدهد برای کار کردن در طول روز؛ هر کسی میتواند بعد از دمبل زدن 60 کیلویی، پشت میز بنشیند و کارهای اداری را انجام دهد اما حتی گرم کردن بدنتان برای شروع تمرین بعد از ساعات کاری خیلی بر روی تمرینتان تاثیر میگذارد.
حتی اگر دوست ندارید صبح ها برای ورزش، ساعت 5 یا 6 صبح بیدار شوید، حداقل 15 دقیقه زودتر بیدار شوید و کمی حرکات کششی انجام دهید؛ این کمک میکند بدنتان نرم تر و چابک تر باشد ، براى طول روز.
نقشه روزتان را رسم کنید!
از حداکثر ظرفیت روزتان استفاده کنید؛ با رسم نقشه روزتان. نقشه روز یعنی امروز چه کارهایی باید انجام دهید و چه چیزهایی باید بدست آورید.سحرخیزی باعث میشود بتوانید فعالیتهایتان را بهتر اولویت بندی کنید. با ذهن بازتر. اینکار حتا باعث میشود تا بتوانید مشکلات مسلسل شده تان را بهتر در همان ساعات اولیه روز، بر روی برنامه روزانه تان حل کنید.
وقتی دارید برنامه ریزی روزانه تان را انجام دهید، سلامتی فکری تان فراموش نشود. بعد از سپری شدن وقتتان در ملاقات های چالش زا، برخورد با مشتری های منفی و یا تسویه حساب های استرس زا حتما 10 دقیقه برای آرامش فکریتان برنامه بگذارید. یک قدم زدن دور میدان یا حتی یک مراقبه ی فعال میتواند شما را از فرسودگی فکری رها کند.
صبحانه ی سالم بخورید!
همه ما میدانیم خروج از خانه با یک لیوان چایی و یک معده خالی ، چقدر باعث میشود ساعت ناهار دیر فرا برسد! واین هیج خوب نیست، خوردن صبحانه را باید صبح زود انجام دهید، باک تان را با سوخت پر کنید و بعد به یک روز کاری با نهایت انرژی وارد شوید. اینکار باعث میشود فکرتان به چیزی که دارید کار میکنید متمرکز شود نه به معده خالی تان.
صبحانه ی صبح نه تنها برای سلامتیتان خوب است، بلکه میتواند باعث بهبود زندگی اجتماعییتان نیز شود. 5 دقیقه بیشتر وقت با فرزندان، همسرتان بگذرانید برای روحیه هر دویتان برای طول روز خوب است.
این روزها ما درباره ی سلامت جسمانیمان بیش از حد صحبت میکنیم، اما بعضی وقت ها سلامت فکریمان نادیده گرفته میشود. صبح ها بهترین ساعات برای وقت گذاشتن برای فکر کردن، تجسم و مراقبه است. 10 دقیقه وقت بگذارید در صبح و روزتان را در ذهنتان مجسم کنید، موفقیت هایتان را تصویر سازی کنید. حتی یک دقیقه تصویر سازی ذهنی و تفکر مثبت میتواند روحیه تان را و چشم انداز روزانه تان را برای یک روز پربار شارژ کند.
قورباغه را قورت دهید !
همه مان یک کار سخت در کار های روزانه مان داریم که دوست نداریم اصلا انجام دهیم اما باید انجام شود. این کار مانند قورت دادن قورباغه است ! این کار مانند خوره ذهنتان را مشغول میکند و تمام حواستان را به خود جلب میکند.یک راه کار ساده برای رهایی از آن برای شما داریم:
بدترین کار روزانه تان را که دوست ندارید انجام دهید همان اول انجام دهید. در صبح زود بیشترین انرژی و فکر آزاد را داریم، پس اولین کاری که باید انجام دهید این است که اول قورباغه را قورت دهید. اینکار را که کردید شاهد آن خواهید بود که به صورت نزولی به ترتیب از سخت تر به سبک تر خواهد آمد و در انتهای روز که انرژیتان در حال نزول است، حجم و سختی کارهایتان نیز کم میشود و دیگر از خستگی های مفرط جسمی و فکری خبری نیست؛ موفقیت با شماست !
انشاى خنده دار کودک دبستانى !
نام کمال
کلاس 4 دبستان …..
موزو انشا عزدواج
هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می گیرم.
تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است.
حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می کرده که مامانش به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود. ولی من مؤتقدم که اصولن انسان باید زن بگیرد تا آدم بشود ، چون بابایمان همیشه می گوید مشکلات انسان را آدم می کند.
در عزدواج تواهم خیلی مهم است یعنی دو طرف باید به هم بخورند. مثلن من و ساناز دختر خاله مان خیلی به هم می خوریم.
از لهاز فکری هم دو طرف باید به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فکر ندارد که به من بخورد ولی مامانم می گوید این ساناز از تو بیشتر هالیش می شود.
در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست چه بسیار آدم های بزرگی بوده اند که کارشان به تلاغ کشیده شده و چه بسیار آدم های کوچکی که نکشیده شده. مهم اشق است !
اگر اشق باشد دیگر کسی از شوهرش سکه نمی خواهد و دایی مختار هم از زندان در می آید
من تا حالا کلی سکه جم کرده ام و می خواهم همان اول قلکم را بشکنم و همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم.
مهریه و شیر بلال هیچ کس را خوشبخت نمی کند.
همین خرج های ازافی باعث می شود که زندگی سخت بشود و سر خرج عروسی دایی مختار با پدر خانومش حرفش شد.
دایی مختار می گفت پدر خانومش چتر باز بود.. خوب شاید حقوق چتر بازی خیلی کم بوده که نتوانسته خرج عروسی را بدهد.. البته من و ساناز تفافق کرده ایم که بجای شام عروسی چیپس و خلالی نمکی بدهیم. هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتی می خوری خش خش هم می کند!
اگر آدم زن خانه دار بگیرد خیلی بهتر است و گرنه آدم مجبور می شود خودش خانه بگیرد. زن دایی مختار هم خانه دار نبود و دایی مختار مجبور شد یک زیر زمینی بگیرد. میگفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پایین! اما خانوم دایی مختار هم می خواست برود بالا! حتمن از زیر زمینی می ترسید. ساناز هم از زیر زمینی می ترسد برای همین هم برایش توی باغچه یک خانه درختی درست کردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شکست. از آن موقه خاله با من قهر است.
قهر بهتر از دعواست. آدم وقتی قهر می کند بعد آشتی می کند ولی اگر دعوا کند بعد کتک کاری می کند بعد خانومش می رود دادگاه شکایت می کند بعد می آیند دایی مختار را می برند زندان!
البته زندان آدم را مرد می کند.عزدواج هم آدم را مرد می کند، اما آدم با عزدواج مرد بشود خیلی بهتر است!
این بود انشای من.
چند داستان زیبا از عبید زاکانی
حکایت
میان رئیس و خطیب ده دشمنی بود. رئیس بمرد، چون به خاکش سپردند، خطیب را گفتند:
تلقین او گوی. گفت: از بهر این کار دیگری را بخواهید که او سخن من به غرض می شنود
حکایت
روباه را پرسیدند که در گریختن از سگ چند حیله دانی؟
گفت : از صد فزون باشد. اما نیکو تر از همه اینست که من و او را با یکدیگر اتفاق دیدار نیفتد.
حکایت
مردی حجاج را گفت دوش تو را به خواب چنان دیدم که اندر بهشتی!
گفت: اگر خوابت راست باشد در آن جهان بیداد بیش از این جهان باشد.
حکایت
شخصی خانه ای به کرایه گرفته بود چوبهای سقف بسیار صدا می کرد به خداوند خانه از بهر مرمت آن سخن بگشاد پاسخ داد که چوبها ی سقف ذکر خدا می کنند
گفت : “نیک است اما می ترسم که این ذکر منجر به سجده شود”.
حکایت
درویشی گیوه در پای نماز می گزارد. دزدی طمع در گیوه ی او بست.
گفت : با گیوه نماز نباشد!درویش دریافت.گفت : اگر نماز نباشد گیوه باشد.
حکایت
مردی از کسی چیزی بخواست او را دشنام داد.
گفت: مرا که چیزی ندهی چرا به دشنام رانی؟
گفت : خوش ندارم که تهی دست روانت کنم.
حکایت
شخصی دعوی خدایی می کرد.او را پیش خلیفه بردند.
اورا گفت:پارسال اینجا یکی دعوی پیغمبری می کرد ، او را بکشتند.
گفت: نیک کرده اند که او را من نفرستاده ام.
حکایت
دزدی در شب خانه ی فقیری می جست.فقیر از خواب بیدار شد گفت:
ای مردک! آنچه تودر تاریکی می جویی ما در روز روشن می جوییم و نمی یابیم.
حکایت
نحوی در کشتی بود. ملاح را گفت: تو علم نحو خواندهای؟
گفت: نه. گفت: نیم عمرت برفناست. روز دیگر تندبادی پدید آمد، کشتی میخواست غرق شود.
ملاح او را گفت: تو علم شنا آموختهای؟ گفت: نه
گفت: ” کل عمرت برفناست!”
حکایت
شیطان را پرسیدند که کدام طایفه را دوست داری؟
گفت: دلالان را
گفتند: چرا؟
گفت: از بهر آن که من به سخن دروغ از ایشان خرسند بودم، ایشان سوگند دروغ نیز بدان افزودند.
وجود فرشته ها را باور داشته باشید
در روز اول سال تحصیلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبت هاى اولیه، مطابق معمول به دانش آموزان گفت که همه آن ها را به یک اندازه دوست دارد و فرقى بین آنها قائل نیست. البته او دروغ می گفت و چنین چیزى امکان نداشت.
مخصوصاً این که پسر کوچکى در ردیف جلوى کلاس روى صندلى لم داده بود به نام تدى استودارد که خانم تامپسون چندان دل خوشى از او نداشت. تدى سال قبل نیز دانش آموز همین کلاس بود. همیشه لباس هاى کثیف به تن داشت، با بچه هاى دیگر نمی جوشید و به درسش هم نمی رسید. او واقعاً دانش آموز نامرتبى بود و خانم تامپسون از دست او بسیار ناراضى بود و سرانجام هم به او نمره قبولى نداد و او را رفوزه کرد.
امسال که دوباره تدى در کلاس پنجم حضور می یافت، خانم تامپسون تصمیم گرفت به پرونده تحصیلى سال هاى قبل او نگاهى بیاندازد تا شاید به علّت درس نخواندن او پی ببرد و بتواند کمکش کند.
معلّم کلاس اول تدى در پرونده اش نوشته بود: تدى دانش آموز باهوش، شاد و با استعدادى است. تکالیفش را خیلى خوب انجام می دهد و رفتار خوبى دارد. “رضایت کامل”
معلّم کلاس دوم او در پرونده اش نوشته بود: تدى دانش آموز فوق العاده اى است. همکلاسیهایش دوستش دارند ولى او به خاطر بیمارى درمان ناپذیر مادرش که در خانه بسترى است دچار مشکل روحى است
معلّم کلاس سوم او در پرونده اش نوشته بود: مرگ مادر براى تدى بسیار گران تمام شده است. او تمام تلاشش را براى درس خواندن می کند ولى پدرش به درس و مشق او علاقه اى ندارد. اگر شرایط محیطى او در خانه تغییر نکند او به زودى با مشکل روبرو خواهد شد
معلّم کلاس چهارم تدى در پرونده اش نوشته بود: تدى درس خواندن را رها کرده و علاقه اى به مدرسه نشان نمی دهد. دوستان زیادى ندارد و گاهى در کلاس خوابش می برد
خانم تامپسون با مطالعه پرونده هاى تدى به مشکل او پى برد و از این که دیر به فکر افتاده بود خود را نکوهش کرد. تصادفاً فرداى آن روز، روز معلّم بود و همه دانش آموزان هدایایى براى او آوردند. هدایاى بچه ها همه در کاغذ کادوهاى زیبا و نوارهاى رنگارنگ پیچیده شده بود، بجز هدیه تدى که داخل یک کاغذ معمولى و به شکل نامناسبى بسته بندى شده بود. خانم تامپسون هدیه ها را سرکلاس باز کرد. وقتى بسته تدى را باز کرد یک دستبند کهنه که چند نگینش افتاده بود و یک شیشه عطر که سه چهارمش مصرف شده بود در داخل آن بود. این امر باعث خنده بچه هاى کلاس شد امّا خانم تامپسون فوراً خنده بچه ها را قطع کرد و شروع به تعریف از زیبایى دستبند کرد. سپس آن را همانجا به دست کرد و مقدارى از آن عطر را نیز به خود زد. تدى آن روز بعد از تمام شدن ساعت مدرسه مدتى بیرون مدرسه صبر کرد تا خانم تامپسون از مدرسه خارج شد. سپس نزد او رفت و به او گفت: خانم تامپسون، شما امروز بوى مادرم را می دادید
خانم تامپسون، بعد از خداحافظى از تدى، داخل ماشینش رفت و براى دقایقى طولانى گریه کرد. از آن روز به بعد، او آدم دیگرى شد و در کنار تدریس خواندن، نوشتن، ریاضیات و علوم، به آموزش “زندگی” و “عشق به همنوع” به بچه ها پرداخت و البته توجه ویژه اى نیز به تدى می کرد.
پس از مدتى، ذهن تدى دوباره زنده شد. هر چه خانم تامپسون او را بیشتر تشویق می کرد او هم سریعتر پاسخ می داد. به سرعت او یکى از با هوش ترین بچه هاى کلاس شد و خانم تامپسون با وجودى که به دروغ گفته بود که همه را به یک اندازه دوست دارد، امّا حالا تدى محبوبترین دانش آموزش شده بود
یکسال بعد، خانم تامپسون یادداشتى از تدى دریافت کرد که در آن نوشته بود شما بهترین معلّمى هستید که من در عمرم داشته ام.
شش سال بعد، یادداشت دیگرى از تدى به خانم تامپسون رسید. او نوشته بود که دبیرستان را تمام کرده و شاگرد سوم شده است. و باز هم افزوده بود که شما همچنان بهترین معلمى هستید که در تمام عمرم داشته ام.
چهار سال بعد از آن، خانم تامپسون نامه دیگرى دریافت کرد که در آن تدى نوشته بود با وجودى که روزگار سختى داشته است امّا دانشکده را رها نکرده و به زودى از دانشگاه با رتبه عالى فارغ التحصیل می شود. باز هم تأکید کرده بود که خانم تامپسون بهترین معلم دوران زندگیش بوده است.
چهار سال دیگر هم گذشت و باز نامه اى دیگر رسید. این بار تدى توضیح داده بود که پس از دریافت لیسانس تصمیم گرفته به تحصیل ادامه دهد و این کار را کرده است. باز هم خانم تامپسون را محبوبترین و بهترین معلم دوران عمرش خطاب کرده بود. امّا این بار، نام تدى در پایان نامه کمى طولانی تر شده بود: دکتر تئودور استودارد.
ماجرا هنوز تمام نشده است. بهار آن سال نامه دیگرى رسید. تدى در این نامه گفته بود که با دخترى آشنا شده و می خواهند با هم ازدواج کنند. او توضیح داده بود که پدرش چند سال پیش فوت شده و از خانم تامپسون خواهش کرده بود اگر موافقت کند در مراسم عروسى در کلیسا، در محلى که معمولاً براى نشستن مادر داماد در نظر گرفته می شود بنشیند. خانم تامپسون بدون معطلى پذیرفت و حدس بزنید چکار کرد؟ او دستبند مادر تدى را با همان جاهاى خالى نگین ها به دست کرد و علاوه بر آن، یک شیشه از همان عطرى که تدى برایش آورده بود خرید و روز عروسى به خودش زد.
تدى وقتى در کلیسا خانم تامپسون را دید او را به گرمى هر چه تمامتر در آغوش فشرد و در گوشش گفت: خانم تامپسون از این که به من اعتماد کردید از شما متشکرم. به خاطر این که باعث شدید من احساس کنم که آدم مهمى هستم از شما متشکرم. و از همه بالاتر به خاطر این که به من نشان دادید که می توانم تغییر کنم از شما متشکرم.
خانم تامپسون که اشک در چشم داشت در گوش او پاسخ داد: تدى، تو اشتباه می کنى. این تو بودى که به من آموختى که می توانم تغییر کنم. من قبل از آن روزى که تو بیرون مدرسه با من صحبت کردى، بلد نبودم چگونه تدریس کنم
بد نیست بدانید که تدى استودارد هم اکنون در دانشگاه آیوا یک استاد برجسته پزشکى است و بخش سرطان دانشکده پزشکى این دانشگاه نیز به نام او نامگذارى شده است !
همین امروز گرمابخش قلب یک نفر شوید… وجود فرشته ها را باور داشته باشید
و مطمئن باشید که محبت شما به خودتان باز خواهد گشت
برگرفته از سایت: روزبهی
مطالب جدید تر | مطالب قدیمی تر |
.: Weblog Themes By Pichak :.